سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کانون الغدیر شهدای روستای انالوجه
<a href="http://parstools.com/">

فید خوان rss reader

طراح قالب
ثامن تـــم
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 217060

 

تشرف تاجر اصفهانی در نجف اشرف

 صاحب  روضات الجنات - مرحوم حاج میرزا محمد باقر - فرمودند: حاجی تاجری از اشنایان من بود که به خاطر تقوی واخلاص زیادش رفاقت و

صمیمیتی با او داشتم حتی ان که من عهده دار وصیت اموال هیچ کس نشدم جز این تاجر محترم که به خاطر کمالات و تقوای او این کار را برایش انجام دادم . ایشان بعد از مراجعت از سفر حج نقل کرد:

من برای مخارج سفر خود نزد کسی در نجف اشرف  از اصفهان برات پول داشتم در موقع تشرف به نجف وقتی برای وصول ان 1ول رفتم مدتی طول کشید تا مغرب شد لذا وقتی برگشتم قافله ای که بنا بود برای تشرف به مکه معظمه با ان حرکت کنم و رفقا و اثاثیه ام در ان بودند از نجف

حرکت کرده بود به دنبال قافله رفتم اما دروازه نجف بسته شده بود و من هر قدر اصرار و التماس کردم که در را باز کنند قبول نکردند ناچار پشت دروازه ماندم تا صبح شد و در را باز کردند .  من بیرون رفتم و تا ظهر رفتم اما هیچ اثری از قافله نیافتم . دیگر ترسیدم تنها بروم  چون ممکن بود باعث هلاکت خود شوم لذا دوباره رو به نجف برگشتم که شاید با قافله دیگری حرکت کنم .

وقتی به دروازه نجف رسیدم شب بود و باز در را بسته بودند ناچار پشت دروازه ماندم تا نزدیک فجر شد در این وقت شخصی کنارم ظاهر گشت .

او را به هیأت و لباس کشیکچی های اصفهان با لباس نمدی که مرسوم انها است دیدم با تندی به من گفت : چرا شما عجمها نماز شب -----

نمی خوانید   از دیشب تا حالا این جا بودی میخواستی نماز شب بخوانی الان برخیز وبیا.

به دنبالش روانه شدم او مرا به محلی خدمت اقای بزرگواری برد . وقتی رسیدیم ان بزرگوار به ان شخص فرمود: او را به مکه برسان و خودش -

ناپدید شد.

 ان شخص با من قراری را در ساعت معینی گذاشت و فرمود: ان جا حاضر شو. وقتی سر وعده حاضر شدم فرمود: پای خود را در راه رفتن

 در جای پای من بگذار . من به همان روش عمل کردم . طولی نکشید ( ده قدم یا قدری بیشتر حرکت کردیم )که خود را در مکه دیدیم و اثار مکه

را مشاهده کردم . وقتی ان شخص می خواست از من جدا شود  عرض کردم : استدعایی دارم و ان این است که لطف خود را تمام کنید و در مراجعت از مکه هم با شما باشم .

فرمود: قبول می کنم به شرط ان که کاری را برایم انجام دهی.

قبول کردم و باز جایی را وعده فرمود که بعد از پایان اعمال حج در ان جا حاضر شوم.

 پس از اعمال  به ان جا حاضر شدم  و ایشان به همان شکل مرا به نجف مراجعت دادند . در موقع جدا شدن پرسیدم: تقاضای شما چیست

فرمود: در اصفهان می گویم.

 بعد از امدن به اصفهان ایشان نزد من امدند دیدم از همان کشیکچی های اصفهانی میباشد . فرمود: تقاضای من این است : من در فلان روز وفلان ساعت از دنیا می روم تو بیا و مرا دفن کن . وقبر خود را در محل تخت فولاد معین فرمود.

در همان وقت معین که به منزل او رفتم دیدم از دنیا رفته است لذا بر حسب دستور ایشان او را دفن کردم

 

                                                                        به نقل از کتاب العبقری الحسان تالیف حاج شیخ علی اکبر نهاوندی


یکشنبه 86/11/14 .::. 12:0 صبح .::. مدیریت .::. نظرات ()
درباره ما

فروشگاه اینترنتی رزوه مارکت ارائه دهنده برنج و چای ایرانی و روغن حیوانی انالوجه تحویل درب منزل آدرس : basalam.com/rozveh